#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_35
داشتم از خنده پس میوفتادم
سریع هیرو رو صدا کردم اونم اومد پیشم یسرا ام نفس زنان اومدو تو شیش قدمی من وایساد
زدم زیر خنده یسرا ام چون هیرو پیش من نشسته بود جرعت نداشت بیاد منو بزنه مبعد از اینکه سیر خندیدم و یسرا ام حرص خورد به سمتش رفتمو دستشو گرفتم
با حالت قهر روشو ازم برگردوند
خانوم کوچولوی من چرا نارحته
ازم فاصله گرفتو شروع کرد راه رفتن
یسرا خانوم عزیزم واسه چی ناراحتی
یسرا:........
خانومم نفسم
یسرا:.......
قهر نباش دیگه ببخشید
یسرا: نوموخوام برو گمشو
_اگه من گمشم کی واست لواشک بخره اصلا نمیخرم میرم یه خانوم دیگه پیدا میکنم واسه اون میخرم منم به حالت قهر ازش رو برگردوندم
سریع اومد زد تو سرمو گف
یسرا:تو غلط میکنی جز من واسه کسه دیگه ایه لواشک بخریو بهش بگی خانومم
_نمیخوام ولم کن میخوام برم گمشم
یسرا:عه اوستا
_جانم
یسرا کوفت قرار بود امروز بعد سورپرایز جانانتون
دستشو گرفت سمت هیرو
سیرا:بریم واسه تولد یسنا کادو بخرم من
romangram.com | @romangram_com