#پرنسس_بی_احساس_من_پارت_20
ناراحت سرشو گرفت پایین و با لبه لباسش بازی میکرد
_چیشد چرا ناراحت شدی
جوابم بازم سکوت بود
دستمو گرفتم زیر چونشو سرشو اوردم بالا تو چشمام نگا نمیکرد
_ به من نگا کن
نگام کرد
_بهم بگو چیشد ک ناراحت شدی
دستشو برد سمت گلوش و دوباره سرشو انداخت پایین تازه یادم اومد نمیتونه صحبت کنه
فکری به ذهنم رسید
_خب بیا یه بازی کنیم
سوالی نگام کرد
_ پانتومیم بلدی؟
سرشو به علامت منفی تکون داد
_ خعله خب من بهت یاد میدم فقط باید قول بدی خوب گوش کنی تا سریع یاد بگیری باشه؟
انگشت کوچیکشو با ذوق به سمتم گرفت ک یعنی قول
یاد یسرا افتادم اونم اینجوری قول میداد
تمام بازیو واسش توضیح دادم اونم با دقت گوش میداد
وقتی توضیحم تموم شد رو بهش گفتم:
_از این به بعد هرچی خواستی بهم بگی اینجوری بگو باشه؟
چشماشو یه دف بازو بسته کرد ک یعنی باشه
_خعله خب حالا چیزیو ک میخواستی بگیو نتونستی باحالت پانتومیم بگو
اول یکم فکر کرد و بعد شروع کرد
یکم اخم کردو شکل یه مرد اخمو رو دراورد
romangram.com | @romangram_com