#پونه_(جلد_دوم)_پارت_4

يه کيسه ي پلاستيکي برداشتم و چيزايي رو که خواسته بود گذاشتم توي کيسه گذاشتم روي پيشخون:

_ بفرمايين.

_ مرسي.

چند تا هزاري گذاشت جلوم که گفتم:

_ قابل نداره.

تشکر کرد.پولا رو توي دخل گذاشتم و بقيه ي پولشو دادم و همون موقع باباجون پيداش شد و با ديدن مشتري هميشگيش نزديکش شد و از پشت دستي روش شونه ش زد:

_ به به علي آقا!چه عجب از اين ورا!

علي برگشت سمتش و باهاش دست داد:

_ سلام حاجي!حال شما؟ اومدم بدهيمو بدم .

باباجون سري تکون داد و با لحن شوخي گفت:


romangram.com | @romangram_com