#پونه_(جلد_دوم)_پارت_36
صدام زد و دلم و تنمو بيشتر لرزوند.
_ پونه مامان!کجا موندي؟
با شنيدن صداي مادرم هل شدم .اطرافمو نگاهي انداختم.خودمو انداختم توي حياط و درو بستم و پشتمو کوبيدم بهش.بازم اون...بازم اون...حس مي کردم بازم حالم بد شده.حس مي کردم از اين ديدار غير مترقبه گيجتر و آشفته تر شدم.
آرمين اومده بود.درست رو به روم وايساده و در حاليکه چشم تو چشمم داشت باهام حرف زده بود.
دستمو روي قلبم گذاشتم.احساس مي کردم الانه که از جا کنده بشه.و اين وسط يه چيزي بهم مي گفت برو درو باز کن و ببينش.اون منتظر توئه.به خاطر ديدن تو اومده و من بي اراده و بر خلاف ميلم همين کارو کردم.درو باز کردم و توي کوچه رو نگاه کردم.نبود.اون نبود.آرمين اونجا نبود...
romangram.com | @romangram_com