#پونه_(جلد_دوم)_پارت_12
_ واسش خواستگار اومده؟
خاله با لبخند سرشو تکون داد و گفت:
_ آره خدا رو شکر.
مادرجون با لحن پر از گلايه اي گفت:
_ کي؟چطور؟!پس چرا به ما نگفتين؟ الان بايد خبردار بشيم؟
شوهر خاله که داشت ميوه پوست مي کند جواب داد:
_ والله مادرجون تازه امروز بهمون زنگ زدن و گفتن ميان خواستگاري.ما هم گفتيم بيايم با شما که بزرگترين يه صلاح و مشورتي بکنيم.
مامان پرسيد:
_ کي هست حالا؟آشناست؟
خاله جواب داد:
romangram.com | @romangram_com