#پونه_(جلد_اول)_پارت_78


سرمو ميندازم پايين، چون خجالت مي کشم حرفمو ادامه بدم و البته خجالت مي کشم از اينکه دارم از موضوع خواستگاري کيان سوء استفاده مي کنم.

_ آهان!پس بگو.قضيه اينه آره؟دلتنگي و حرفاي توي نامه ش بهونه ست .

مي خواي بري باهاش صلاح و مشورت کني؟

سريع جواب ميدم:

_ نه به خدا مامان.اينجوري نيست.ولي هر چي نباشه اون پدرمه و حق داره قضيه رو بدونه.بايد با خبر باشه.

مامان پوزخند ميزنه:

_ حق؟!

و رو ميکنه بهم و ميگه:

_ نترس.خودم بهش تلفن مي کنم و خبرش مي کنم.

اينجا شو ديگه نخونده بودم.مامان فکر همه جا شو کرده .نه اينطوري نميشه.بايد يه فکر ديگه براي راضي کردنش بکنم.براي همين با لحني پر خواهش ميگم:


romangram.com | @romangram_com