#پونه_(جلد_اول)_پارت_33
جواب دادم:
_ نه.
حقيقتو گفتم.من زيادم درسخون نبودم.نمره هام همه در حد متوسط بود و اينم به خاطر فشار و زور مامان بود که مجبورم مي کرد درس بخونم.
آرمين خنديد و گفت:
_ آهان.پس تو هم درست مثل خواهرتي.
با تعجب سر برگردوندم و بي اختيار پرسيدم:
_ خواهرم؟!
گفت:
_ آره.نمي دونستي؟تو يه خواهر کوچيکتر از خودت داري.که اسمش نگينه.يه آتيش پاره ايه که نگو.منم داييشم.
حرفي نزدم.پس من يه خواهر داشتم؟يه خواهر ناتني کوچيکتر از خودم؟اينو نمي دونستم.آخه تا اون موقع هيچ کس چيزي در اين مورد بهم نگفته بود.
_ رسيديم.
romangram.com | @romangram_com