#پونه_(جلد_اول)_پارت_28


_ من برم خبرشو به مادرت بدم که ديگه بهونه نياره.

بعد مکث مي کنه و ادامه ميده:

_ تو هم اينجا نشين خاله.بيا تو هال کنار ما بشين.خجالت هم نکش.غريبه که ازت خواستگاري نکرده.

از اتاق ميره بيرون و من تنها ميشم و از خودم مي پرسم دارم چيکار مي کنم؟!

_ مي خواي زن کيان بشي؟!

اينو خطاب به خودم ميگم و جواب ميدم:

_ آره مگه چشه؟!خيلي هم پسر خوبيه.کي از اون بهتر؟!

_پس يعني دوستش داري؟

_دوستش دارم؟دوستش دارم؟

اين سوالو چند باز توي ذهنم تکرار ميکنم و بعد به خودم ميگم:


romangram.com | @romangram_com