#پونه_(جلد_اول)_پارت_166
_ کي؟
آهو خانوم با دقت بيشتري نگام کرد و به زحمت لباشو باز کرد:
_ پو...ران...
از شنيدن اسم مادرم و ديدن نگاه بهت زده ي مادر باران که روم ثابت مونده بود، خجالت کشيدم اما اون وقتي به خودش اومد جلوتر اومد و آروم دستشو جلو آورد و به صورتم کشيد:
_ تو،واقعا دختر پوراني؟!
سرمو در جوابش تکون دادم که يعني بله و همين کافي بود که منو بکشه تو بغلش:
_ عزيزم.
گيج از اين حرکتش و عطرش، بي حرکت موندم و شنيدم آه کشيد و زمزمه کرد:
_ دختر پوران!آخ...عزيزم...
منو از خودش جدا کرد و با دقت تموم زل زد توي صورتم، احساس کردم تو چهره ي من، داره دنبال رد پايي از دوست قديميش ميگرده.با اون دو تا چشم تيله ايش، تماشام مي کرد و نمي دونست از نگاهش دارم از خجالت آب ميشم.خواستم سرمو بندازم پايين که نذاشت و خيلي مهربون و مادرانه گفت:
romangram.com | @romangram_com