#پونه_(جلد_اول)_پارت_157

.اما کم نميارم و جوابشو ميدم:

_ من فضول نيستم، فقط مي خوام بدونم اون چيزي که فکر ميکنم ،درسته يا نه.

يه جور بدي نگام مي کنه و جواب ميده:

_ به فرض که درست باشه.مثلا چيکار مي خواي کني؟

از اين همه حاضر جوابي و بي شرميش، عصباني ميشم.نمي فهمم چطور مي تونه به اين راحتي جلوي بزرگترش وايسه و با يه چنين لحن بي ادبانه اي حرف بزنه!اما من نبايد از رفتارش تعجب کنم چون قبلا شاهد بودم با مادرش چطور حرف ميزد .پس ديگه تعجبم براي چيه؟! من که مادرش نيستم خواهر بزرگترشم و البته از اين طرز حرف زدنش اصلا خوشم نمياد.تا حالا توي عمرم حتي بزرگترامم اينطوري باهام حرف نزده بودن که اين يه وجب بچه اينجوري با بي ادبي جوابمو ميده:

_ خجالت بکش ،اين چه طرز حرف زدنه!مثلا خواهر بزرگترتم.

_ خب که چي؟من با مامانمم همينجوري حرف ميزنم تو که جاي خود داري.

_ آره مي دونم.خودم شنيدم چه جوري با مادرت حرف زدي.

باز راهشو مي کشه ميره و جواب ميده:

_ خوبه.پس بي خود بزرگتريتو به رخم نکش.

دسته ي کيفمو که توي دستمه محکم فشار ميدم و ميرم دنبالش:

romangram.com | @romangram_com