#پونه_(جلد_اول)_پارت_135

_ بله ،ممنون ميشم.

عروسکو توي يه جعبه ميذاره و کارش که تموم ميشه اونو ميگيره سمتم:

_ بفرمايين اصلا هم قابل شما رو نداره.مهمون من باشين.

زير لب تشکر ميکنم و همين که قيمت عروسکو حساب ميکنه و پولشو ميدم ،رو به نگين ميکنم و ميگم:

_ نگين!

_ خب ديگه من برم.به بچه ها سلام برسون.

_به سلامت.بازم اين ورا بيا.

_ حتما.

حرفاي نگين و پيمانو ميشنوم و حس بدي بهم دست ميده و از مغازه ميزنم بيرون و ميشنوم که پسره خطاب به خواهرم ميگه:

_ راستي فرزاد سراغتو ميگرفت.

_ ولش کن پسره رو ،ازش خوشم نمياد.يه تخته ش کمه.

romangram.com | @romangram_com