#پونه_(جلد_اول)_پارت_119
همونطور که با لذت سيبشو مي خوره جواب ميده:
_ بي خيال بابا.من هميشه با سيمين اينجوري حرف ميزنم.ما دو تا هميشه ي خدا با هم دعوا داريم.
_ سيمين؟!تو مادرتو با اسم کوچيکش صدا ميزني؟!
بي خيال جواب ميده:
_ آره،مگه چيه؟!هميشه اينجوري صداش ميکنم.
رو به روش ميشينم و ميگم:
_ ولي آخه اين کارت درست نيست.اون مادرته.
پوزخند ميزنه و يه برگ دستمال کاغذي برميداره:
_ مادرم؟!خب آره هست ولي اگرم نبود هيچ فرقي نمي کرد يعني اصلا بودن و نبودنش هيچ فرقي به حالم نميکنه.
با تعجب ميگم:
_ نگين!تو چطور...
romangram.com | @romangram_com