#پونه_(جلد_اول)_پارت_112


سرمو پايين ميندازم و بازم به چاييم خيره ميشم و صداشونو ميشنوم:

_ مردم دختر بزرگ کردن ما هم دختر بزرگ کرديم.خوب شد پونه بود يه چيزي درست کنه واسم.

_ بله سيمين خانوم مردم دختر بزرگ کردن.ولي اون مردم پدر و مادراي خوبي هم هستن که به بچه هاشون توجه مي کنن.

صداي پر از حرص سيمين بالا ميره:

_ اين يعني چي؟!يعني اينکه ما به تو نميرسيم؟يعني واقعا اينقدر بي چشم و رويي دختر؟!پس من و بابات اين همه جون مي کنيم براي کيه هان؟!

_ بسه ديگه.تمومش کنين.

صداي آمرانه ي آرمين دو تا شونو ساکت مي کنه.صداش نزديکه و وقتي من سرمو بالا ميگيرم ميبينم که مياد توي آشپزخونه و يه جعبه ي پيتزا ميذاره جلوم.سعي ميکنم بي تفاوت باشم و با لحن سردي مي پرسم:

_ اين چيه؟

با لحن خيلي آرومي جواب ميده:

_ به خودم گفتم ناهار نخوردي برات پيتزا گرفتم.مخلوطه.از همونا که دوست داشتي.


romangram.com | @romangram_com