#پونه_(جلد_اول)_پارت_110


_ اول بايد اينا رو جمع کنم و بشورم.

شونه اي بالا ميندازه و ميگه:

_ هر طور ميلته.ولي بهتره بذاريشون واسه بعد.

بلند ميشم و مي پرسم:

_ چايي بذارم؟

_ بذار.

بشقابا رو ميبرم توي سينک ميذارم و يه کتري رو تا نصفه آب مي کنم و ميذارم روي گاز و تا جوش بياد ظرفا رو ميشورم و آشپزخونه رو مرتب ميکنم و به اين فکر مي کنم اگه مادر من توي اين خونه زندگي مي کرد الان اينجا يه رونق ديگه اي داشت . اينطور سرد و کسل کننده و سوت و کور نبود.با اين فکر يه لحظه مامانمو توي اين آشپزخونه تصور مي کنم و يه لبخند گذرا روي لبم ميشينه و سريع پاک ميشه و به خودم ميگم ولي اين اما و اگرا فقط خواب و خيالاي منن و واقعيت ندارن.

آب که جوش مياد چايي رو آماده مي کنم و براي سيمين ميبرم توي سالن که ولو شده روي کاناپه، دستاشو فرو بره توي موهاي کوتاه طلاييش و پاهاشو روي هم انداخته.

_ چايي حاضره.

با صداي من چشماشو باز مي کنه و ميشينه.سيني رو جلوش ميگيرم.تشکر مي کنه و فنجونو با چند تا قند بر ميداره.سيني رو که به آشپزخونه بر مي گردونم مي پرسه:


romangram.com | @romangram_com