#پونه_(جلد_اول)_پارت_1

خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود

و مـاه را زِ بلندايش به روي خاک کشيدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالي زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ وراي دست رسيدن بود

گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه ديـــدارت

شروع وسوسه اي در من، به نام ديدن و چيدن بود

من و تو آن دو خطيـم آري، موازيــان به ناچاري

که هردو باورمان ز آغـاز، به يکدگــر نرسيدن بود

اگرچه هيچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا

بهار در گل شيپـوري، مدام گرم دميدن بود

شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من

romangram.com | @romangram_com