#پل_های_شکسته_پارت_2


یهو زد زیر گریه:

-بلدم. هم خوندن بلدم هم نوشتن، اونا همشون خنگن، خانوم معلم ده بار یه کلمه رو هی می گه، هی اشتباه می نویسن! از همشون بدم میاد …می خوای برات جدول ضربو بگم؟ دو -دوتا چهار تا … سه سه تا نه تا …. چهار چهار تا شونزده تا …

ماشین رو کنار خیابون متوقف کردم. طاقت گریه ی امین رو نداشتم، کم پیش میومد اینطور بی تابی کنه! رو بهش با صدای بلند گفتم:

-بس کن.

اما اون ادامه می داد:

-پنج پنج تا بیست و پنج تا …

کم مونده بود بزنم زیر گریه، این بار با صدای بلند تری گفتم:

-بس کن امین .

-شیش شیش تا سی و شیش تا …

هق هق بی وقفه اش حسابی منو به هم ریخته بود، جیغ کشیدم :

-بـــاشـــه.

ساکت شد و بعد از چند ثانیه گفت:

-باشه چی؟

کلافه پیشونیمو مالیدم و گفتم:

-باشه یه فکری می کنم.

چند دقیقه به همون حالت بودیم تا به خودم مسلط بشم و بعد با صدای آرومی گفتم:

-کی بهت جدول ضرب رو یاد داده؟

بینیشو بالا کشید:

-خودم.

چپ چپ نگاهش کردم. با اخم نگاهش رو گرفت:

-حاجی دایی.

نفسم رو با حرص فوت کردم:

-امین تو فقط یه سری چیز ها رو زود تر از همکلاسیات یاد گرفتی! این دلیل نمیشه که اونا رو خنگ بدونی!

دستاشو مثل آدم بزرگ ها توی هوا تکون داد و گفت:

-نه مامان! اونا واقعا خنگن! اونا …


romangram.com | @romangram_com