#پیغام_عشق_پارت_95
گلسا : بریم طبقه ی سوم
با پله برقی بالا رفتیم. یه مغازه ی لباس مجلسی سمت چپ سالن بود؛ داخل رفتیم. گلسا با لبخند رفت سمت پسر
فروشنده و در آغوشش گرفت. تعجب کردم، یعنی گلسا چه نسبتی با این پسر داشت؟! پریسا هم در آغوش پسر فرو
رفت؛ گلسا به من اشاره کرد.
گلسا : معرفی می کنم دوستم غزال
فروشنده سمتم آمد و دستش رو، سمتم دراز کرد.
: منم شایان هستم نامزده گلسا
با لبخند، دستم رو داخل دستش گذاشتم
- خوشبختم
پریسا : البته پسر عمه ی منم هست
شایان : بهتر بگی شوهر خواهر
پریسا : پسر عمه رو ترجیح می دم
سر تکون داد.
شایان : خب، دخترا چه عجب از این ورا
گلسا : آمدیم برای غزال لباس بخریم
شایان : خوش آمدید، بفرما انتخاب کنید
سر تکون دادم. پسر با نمکی بود. قد بلند، رنگ پوست سبزه، چشم درشت مشکی، هیکل هم که ورزشی.
پریسا : غزال بیا بین این خوبه.
رفتم کنار پریسا
- کدوم؟
به یه لباس دو کلته ی قرمز رنگ کوتاه اشاره کرد. با چشمای گرد شده به پریسا نگاه کردم.
پریسا : خانواده ات مذهبی هستند؟
- نه زیاد
پریسا : خوب پس؟!
- عروسی که نیست، مراسم خاستگاری
پریسا : اهان. پس این لباس مناسب نیست.
چه خوبه که فهمید. تازه عروسی هم بود من و این مدل لباس اصلا با هم جور نبودیم. من و پریسا لباس نگاه می
کردیم و گلسا و شایان خوش و بش می کردن. من نمی دونستم که گلسا نامزده داره! البته من چی راجب گلسا می
دونم که این رو بدونم!!؟. یه کت و شلوار مشکی رنگ نظرم رو جلب کرد.
romangram.com | @romangram_com