#پیغام_عشق_پارت_70
مامان : چون اگه شیراز قبول نشی، دانشگاه ی هم در کار نیست
دستم رو مشت کردم، رفتم سمت پله ها، من اگه بمیرم هم دیگه حاضر نیست توی این خونه بمونم، دانشگاه راه فرار
من از این جهنم است. لباس هام رو عوض کردم، روی تحت ولو شدم، گوشی رو برداشتم. یعنی تا الان دانیال به خاله
گفته!! بهش زنگ بزنم یا نزنم!؟ با زبونم، لبم رو تر کردم، نفسی کشیدم. داشتم دق می کردم، به دانیال پی ام دادم.
- سلام عزیزم خوبی؟
چند دقیقه ی طول کشید و توی این مدت دق مرگ شدم.
دانیال : سلام عشقم، ممنون تو خوبی؟
- تشکر، کجا بودی؟
دانیال : دستشویی
لبخند زدم.
دانیال : چه خبر؟ انتخاب رشته خوب بود!
- سلامتی، اره خوب بود
دانیال : چه کار می کنی؟
- بیکار، روی تخت ولو، تو چه کار می کنی؟
دانیال : منم مثل تو
ای بابا خوب برو سر اصل مطلب. من الان چه طوری بپرسم؟
دانیال : راستی
- جانم
دانیال : من هنوز به مامانم چیزی نگفتم
- چرا!!!
دانیال : صبر کردم شب بشه، بابام بیاد با هر دوتا شون حرف بزنم
- آهان، دانیال؟
دانیال : جانم
- من دلم شور می زنه
دانیال : آخه چرا عشقم؟
- نمی دونم، دست خودم نیست
دانیال : غزال تو تک ستاره ی قلبم هستی، نگران چیزی نباش، من در هیچ صورتی ازت دل نمی کنم.
- تک شاه قلبم، منم هیچ وقت از عشقت دست نمی کشم
دانیال : وقتی با مامان و بابام حرف زدم بهت خبر میدم
romangram.com | @romangram_com