#پیغام_عشق_پارت_60

صوفیا : کجا میری؟
- به چته فضول!
صوفیا : مامان بیاا غزال این وقت شب داره بیرون میره
- صوفیا میگم برو جارچی بشو شغل مناسبی برات.
مامان : کجا؟
- با دانیال شام بیرون میرم
مامان : غلط کردی، برو داخل اتاقت
بابا : این دفه چی شده؟
صوفیا : پرو خانوم می خواد با دانیال برای شام بیرون برن.
مامان : قرار بود از دانیال فاصله بگیری
- اون پسر خاله ام هست، ما از بچگی با هم بودیم، نمی تونم که رابطه ام رو باهاش قطع کنم
مامان : این قدر پرو شدی که واستادی داری جوابم رو می دی.
صوفیا : بیست و چهار ساعته داره با دانیال وقت می گذرونه
- کدوم بیست و چهار ساعت!! چند ماه که ندیدمش
مامان : بسه، غزال برو داخل اتاقت.
وایی من آخرش از دست این مامان خودم رو می کشم
بابا : نمی گیم که یهو از پسر خاله ات فاصله بگیر، اما این وقت شب بهتر نری بیرون
صوفیا : دقیقا، برو اتاقت
برام ابرو بالا انداخت.
- پس چه طور صوفیا می تونه تا ساعت دو شب با دانیال توی پارتی باشه. اون وقت من نمی تونم ساعت نه باهاش
برم رستوران!!
بابا : پارتی کدوم پارتی؟!
ای وایی بابا از جریان پارتی خبر نداشت، دهن لقی کرده بودم. بابا عصبی شده بود
بابا : هیج معلومه توی این خونه چه خبره؟
مامان : آروم باش، چیزی که نشده، صوفیا چند ماه پیش گودبای پارتی دوستش دعوت بود، چون تنها نباشه با دانیال
رفت
صوفیا با خشم به من نگاه کرد. آب دهنم رو قورت دادم.
بابا : غزال می تونی بری
می خواستم لبخند بزنم اما ترسیده بودم

romangram.com | @romangram_com