#پیغام_عشق_پارت_55
مکثی کردم
- شایدم چون دوستم نداری، نمی خواهی با من ازدواج کنی!
کلافه شده بود
دانیال : چکار کنم که عشقم رو باور کنی؟؟
- باهام ازدواج کن
دانیال : آخه یهوی که نمی شه، من هیچی ندارم
- مگه من جز تو، چی می خوام؟
دانیال : الان ما دوتا ازدواج کردیم، کجا زندگی کنیم؟ از کجا پول بیاریم برای مخارج زندگی؟
کمی مکث کردم
- خوب دوتایی کار می کنیم، یه خونه ی کوچولو پایین شهر اجازه می کنیم، جشن عروسی هم نمی خوام
دانیال : پس درس و دانشگاه چی؟
- من همین دیپلم بسمه، تو اما درس ات رو ادامه بده.
چند تا نفس عمیق کشید
دانیال : انگار کلا رد دادی، آخه دختر خوب مگه این جوری می شه! من می خوام برای تو بهترین زندگی رو بسازم،
کلی آرزو و برنامه دارم.
آهی کشیدم.
دانیال : تازه مگه بابات به یه پسر بیکار و بی پول دختر میده؟!
حرف های دانیال درست بود، من کمی تند رفته بودم، اما دلم شور می زد. چند تا نفس کشیدم
- خوب پس فعلا بیا خاستگاری، رابطه مون رسمی بشه، دوسال دیگه ازدواج می کنیم
دانیال : این پشنهادت بهتره
- پس همین امشب بیا
خندید
دانیال : باز که پاتو گذاشتی روی گاز. دختر خوب یهویی که بی مقدمه نمی شه
- پس کی؟!
دانیال : تو اول امتحان کنکور رو بده، بعد از انتخاب رشته میام خاستگاری.
نفسی کشیدم
- باشه قبول
لبخند زد
دانیال : الان آرومی!!
romangram.com | @romangram_com