#پیغام_عشق_پارت_49
- بله
دانیال : بیداری؟
- دریا زنگ زد ییدارم کرد
دانیال : اوکی، پس آماده باش دارم میام دنبالت
- چه خبره؟؟!
دانیال : نمی دونم، کاوه بهم زنگ زد. گفت با تو برم پارک
- اهان، الان آماده میشم
دانیال : اوکی بای
گوشی رو قطع کردم. اوووف چه خبره؟؟! رفتم دستشویی، مشت مشت آب به صورتم زدم، تا خواب از سرم پرید.
لباس عوض کردم، مثلا امروز می خواستم تا ساعت ده بخوابم. خمیازه ی کشیدم. گوشیم زنگ خورد. نه به اون که
سالی یکبار کسی زنگ نمیزنه، نه به الان که هی زنگ میزنن. این بار شراره بود.
- بله
شراره : کجاایی؟
- خونه ، دارم آماده میشم برم پارک
شراره : اوکی پس زود باش
- می...
قطع کرد. ای بابا چشونه؟ چرا امروز کسی نمی ذاره من حرفم رو کامل بزنم؟! چه خبر شده آخه؟! سرک کشیدم،
کسی نبود، پرسون پرسون از پله ها رفتم پاایین. کفشام رو برداشتم و داخل حیاط پام کردم، بابا سر کار بود، اما
مامان ساعت هشت می رفت، صوفیا هم که بیکار بود. نباید کسی بفهم که من این موقع از خونه دارم میرم بیرون،
آخه نمی دونم چی رو توضیح بدم. ماشین دانیال آمد سمتم، سوار شدم
- سلام
دانیال : علیک سلام
ماشین حرکت کرد. خمیازه ی کشیدم
دانیال : خوابت میاد؟
- اره به شدت
دانیال : یعنی این وقت صبح چی شده؟
- نمی دونم، اما دلم شور میزنه.
آهی کشیدم
- کاوه چیزی نگفت؟!
romangram.com | @romangram_com