#پسرای_بازیگوش_پارت_97

درب اتاق با ضرب باز شدو به دیوار برخوردکرد که باعث شد دریا تکونی بخوره..
امیر علی افروخته وارد اتاق شد رگهای خونیه چشمش، بیرون زده بودن ،شبیه به شخصیت های کارتونی بود، البته در مواقع که عصبانین...
احمدی ترسیده ،پشت امیر سنگر گرفته بودو دستاشو جلوی دهنش گذاشته بود،برای جلو گیری از جیغ ناگهانیش.

امیر علی نگاهش بین خانوم احمدیو دریا درگردش بود،یکدفعه ای سمت احمدی حمله ورشدو شروع کرد به دادو بیداد کردن،رضا از پشت گرفتش،گریه های دریاهم شده بود قوزبالاقوز،حسین دریارو تو بغلش گرفتو تکونش میداد.
امیر علی دستشو تو هواتکون میدادو تهدید میکردو فهش میداد،احمدی از ترس سنگ کوب کرده بود،امیر علی رو گرفتمو به رضا گفتم احمدی رو ببره بیرون....

رضا"

دست خانوم احمدی رو گرفتمو کشون کشون بردمش بیرون توی هوای باز روی نیمکت نشوندمش رنگ از صورتش رفته بود،چندتا فهش درستو حسابی بار امیر علی کردم ،البته تو دلم .
_خانوم احمدی حالتون خوبه؟
بـــِـــرشده بود،دستی جلو چشماش تکون دادم ،یکدفعه ای جیغی زدو زد زیر گریه،ازترس چندتا قدم عقب رفتم ،دستی به خشتکم کشیدمو از خیس نبودنش خیالم راحت شد،آخه الان چه وقت جیغ زدن بود،میـــــخ گریه کردنش شدم

اَااااای چقدر دختراموقع گریه زشت میشن.
دهنش اندازه ی غار بازمونده بودو ته حلقش معلوم بود،چشماشم خط شده بود....
دماغشوووو....دماغش اندازه پتک بود

دستمو تو جیبم کردمو خیره قیافش شدم ،بدم نبودا،فقط یکم شفته بود،بهش میخورد از این بچه مثبتا باشه که تاحالا باهیچ پسری نبوده
متوجه نگاهم شد...

romangram.com | @romangram_com