#پسرای_بازیگوش_پارت_96

_الو میلاد؟معلوم هست کجایید؟
_بیمارستانیم.
_چی؟ بیمارستان؟ چی شده ؟
صدای فریاد امیر علی که با شُک بیمارستانو گفت به گوشم رسید...
_میلاد چیـ....
امیر علی_بده گوشیو به من،الو میلاد چی شده؟
قضیه رو مختصر براشون گفتم اما از برخورد امیر علی میترسیدم ،از خانوم احمدی متنفر بود سراین قضیه هم مطمئنن قشقرق به پا میکرد ،خواستم به رضا زنگ بزنم که امیر علی رو نیاره ،اما پشیمون شدم ،بهتره قضیه همین جا خاتمه پیدا کنه و به شرکت نکشه .
به داخل بیمارستان رفتم ،از پرستار شماره ی،اتاقی رو که دریا توش،بستری بود،پرسیدم.

خانوم احمدی روی صندلی نشسته بودو با ترس به امیر نگاه میکرد...

حسین و امیرم بالاسردریا بودن
دریا کوچولو بادست بسته آروم خوابیده بود رد اشکاش روی گونش مونده بود،امیر متوجه ام شد .
امیر_آروم بیا داخل حرفم نزن تازه خوابیده....

قدماموآهسته برداشتم ،خانوم احمدی دستمال توی دستشو ریش ریش میکردو به سرامیکای کف اتاق خیره بود،حسین دست آزاد دریارو نوازش میکرد.

از کی تاحالا انقدر برای حسین عزیز شده بود؟
امیر همچنان کلافه بود...

romangram.com | @romangram_com