#پسرای_بازیگوش_پارت_81

حالا نوبت من بود که پوزخند بزنم...

میلاد"

دریارو تو بغل خانوم احمدی گذاشتمو سفارشات لازمو کردم ،کیف دستی که روی شونه ی امیر علی بودو کشیدمو به دست خانوم احمدی دادم ..
دستمو تاکید بار تکون دادم…
_دیگه خانوم ،جون شماو جون این بچه...
سرشو تکون داد و گفت:
_چشم ،چشم آقا میلاد مثل چشمام ازش مراقبت میکنم ،بوسی به گونه ی گل انداخته دریا زد...
دریا بغض کرده بود،امیر علی چندبار خواست از خانوم احمدی بگیرشو باخودمو ن بیارش ...
باهزار زور امیر علی رو سوار کردم ،مشتی به داشبورد زد ...
_ اَاااااه،میلاد بزار بیارمش ،ببین چجور بغض کرده!
نگاهم به دریایی بود که خانوم احمدی میخواست به زور ساکتش کنه،دستشو به سمت مادراز کرده بودو از حرکت لباش میشد لفظ بابا...بابا گفتنشو فهمید.
بالاخره خانوم احمدی موفق شد ببرش داخل، منم معطل نکردمو ماشینو روشن کردم.
امیر علی دستشو سایه بونه صورتش قرار دادو گفت:
_ حالا حتما باید میزاشتیش پیش این قوزمیت؟
نگاه کوتاهی بهش انداختم ...
_تو شخص خاصی مد نظرت بود ؟
باژســـت خاصی،دنبال جواب میگشت.

romangram.com | @romangram_com