#پسرای_بازیگوش_پارت_68
به شانس گندم لعنت فرستاد،چرا همیشه من؟
واااای هرچقدر لیفو به صورتم میکشیدم تمیز نمیشد هنوز بوش تو دماغم بود...
با،یاد اوریش لرزی، به بدنم میرفت
خااااک تو سرت امیر علی که نمیتونی یه جا عوض کنی.
از بخاری که فضای حمامو پر کرده بود ،احساس خفگی بهم دست داد.
تقریبا یک ساعت تو حمام بودم،فایده نداشت ،هرچقدرم صورتمو میشستم تمیزی در کار نبود دستی به آیینه بخار گرفته ی حمام کشیدمو خودمو نگاه کردم تمام صورتم سرخ شده ،مثل دخترا لپ گلی شده بودم...
شیر آب سفت کردمو حولمو تنم کردم
حسین تو اتاقم بودو داشت لباساشو تو کمدم جا میداد...
باتعجب نگاهی،به کاراش میکردم هنوز متوجه حضور من نشده بود،باخودش اهنگیو لب میزد
سرشو کرده بود تو کمدو لباساشو جا میداد.
بالا سرش وایسادمو کفتم:
_داری چکارمیکنی؟
یه دفعه از جاش بلندشدکه باعث شد سرش به رگال بالایی برخورد کنه شروع کرد دادو فریاد زدن ،خواستم آرومش کنم ،به آرامش دعوتش میکردم.
میلاد یه دفعه ای وارد اتاق شد
بادیدن من هنگ کرد...
_چته چرا انجوری نگاه میکنی؟
اومد پیش حسین وایساد،حسینم بادهن باز منو نگاه میکرد.
حسین_چرا قیافت اینجوری شده؟
romangram.com | @romangram_com