#پسرای_بازیگوش_پارت_58

میلاد پشتشو میمالوندو به ما چشم غره میداد
با فریادی که امیر زد هممون از جا پریدیم...
_معلوم هست دارید چه غلطی میکنید؟مگه اینجا شرکت نیست؟
بافریاد امیر ،خانوم احمدیم به ما پیوست دستشو جلو دهنش گرفتو هینی گفت ،نگاهش بین منو رضا در گردش بود...
باعشوه ی خاصی گفت:
_واییی آقا رضا چرا صورتتون همچین شده ؟
رضا نگاهی بهم کردو گفت:
_چی میگه؟
صورتش ترکیده بود ،یعنی منم اینجوری شدم؟ زیر چشمش ورم کرده بودو گوشه ی لبش یکم پاره بود...
دستی به صورتم کشیدم
روبه احمدی کردمو گفتم:
_آیینه داری؟؟
قیافشو برگردوندو گفت:
_نه.
چقدر بدم میومد ازش انگار خرجمو میداد بااون قیافه ی نخواستنیش...
_حالا چرا قیافتو کج میکنی؟
احمدی_واااا،مگه چکار کردم؟
برو بابایی بهش گفتمو دست گذاشتم رو زانومو بلند شدم ،رضاهم دستشو دراز کرد تا دستشو بگیرم.
دستشو گرفتم تا خواست بلند بشه، سریع دستشو ول کردم، که باعث شد دوباره ولو بشه...

romangram.com | @romangram_com