#پسرای_بازیگوش_پارت_57
چندتا فهش دادو دودستی دماغشو چسبید حالا نوبت من بود که،به ریشش بخندم...
این ؛رضا آدم بشو نبود.
امیرسری به نشونه ی تاسف تکون داد وگفت:
_کی میخواید دست از این کاراتون بردارید؟
بعد از تمام شدن ،سخنان،پر محتواش،از تو آبدارخونه بیرون رفت...
منو رضا نگاهی به هم کردیمو شروع کردیم خندیدن
رضا_اوسگلها!
_آره باو .
دستشو رو،دماغش گذاشتو گفت:
_آی دماغم دستت بشکنه
سرمو جلو بردم،مو شکافانه ،نگاه کرد....
_ببین عنتر سرمو چکار
کردی؟
کمی چشماشو تیز کردو قیافشو ناراحت کرد _آخی بمیره ... ببین چی شده!؟
دستش به سمت پیشونیم آوردو یک دفعه ای ضربه ی محکمی بهش زد،که آخـــــم،بلند شد...
مشتی تو دماغش زدم ، هی اون میزد هی من میزدم ،میلادم از اتاقش بیرون اومده بودو مثل اسگلا، تشویق میکرد...
دیدم اینجوری فایده نداره ،دارن دعوای مجانی نگاه میکنن ،باپا زدم زیر پای میلاد که طلپی افتاد...
romangram.com | @romangram_com