#پسرای_بازیگوش_پارت_44

اگر مادر این بچه یکی از اون دختر ها باشه؟ من هیچ وقت این دخترو قبول نمیکردم...


حسین"


دوهفته از اومدن دریا کوچولو گذشته بود،دیگه تمام کارای بچه داری رو بلد بودیم...
تواین دوهفته به تمام دخترایی که توی یک ساله گذشته رابطه داشتیم زنگ زدیم.
اما هیچ کدوم مادر این دختر کوچولو نبودن ،یه جورایی از کارو زندگی افتاده بودیم ،بیشتر از ده تا پرستار استخدام کردیم،اما این دختر کوچولو باهیچ کدوم سازگار نبود...
مجبور شدیم هرروز یک نفرمون پیشش بمونه...
دیگه با هیچ دختری رابطه نداشتیم ،یه جورایی نوع زندگیمون فرق کرده.
دختر اصالتی علاقه ی زیادی به میلاد نشون میداد اما میلاد دیگه اون آدم سابق نبود،در واقع هیچ کدوممون اون آدمای سابق نبودیم.
به قول امیر علی یه پا خانوم شده بودیم.
توصورت امیرم دیگه اون اخم همیشگی نبود ،به جاش لبخند روی لبش پررنگتر شده...

رضا دریا تو بغلش بودو به سمتم میومد ،بالبخند به دریا،نگاه کردم...
رضا،ناقافل ، کنارم نشست وگفت:
رضا_تو فکری!
(سرمو تکون دادم)

romangram.com | @romangram_com