#پسرای_بازیگوش_پارت_38


امیر دریارو تواتاقش خوابوندو به ماپسراملحق شد،رضا و امیر علی سرشون تو گوشی بودو میخندیدن
حسینم رو کاناپه دراز کشیده بود.
سری به یخچال زدم، از خوردن غذای اماده خسته شده بودم ،چندتا تخم مرغو چندتا گوجه بیرون آوردمو املت درست کردم.
امیر اومد تو آشپز خونه ،دست به سینه نگاهم میکرد.
همونطور که گوجه هارو میشستم، گفتم:
_به چی نگاه میکنی؟
_هیچی،برای،پرستار کاری کردی؟
_آره ،به خانوم احمدی سپردم برامون پیدا کنه.
_خوبه.
_آره .
_روز خوبی با دریا داشتیم.
_از قیافتون معلومه.
خنده ای کردو از آشپز خونه رفت...
برام جای تعجب داشت که انقدر دریا با امیر آروم میگرفت.


حسین"


romangram.com | @romangram_com