#پسرای_بازیگوش_پارت_168

بعد از این حرفش رونه ی اتاقش شد ،منم بابیخیالی شانه ای بالا انداختمو ، راهمو سمت اتاق خوابم کج کردم،خودمو رو تخت نرمم پرت کردمو به ثانیه نکشیده خوابم رفت....

باصدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم...
کمی توی تخت دراز کشیدمو پتورو دورم پیچیدم ،هواخیلی سرد شده بود...
دیشب همش خواب نازنینو باباشو میدیدم،زیادی ذهنمو درگیر کرده بودن،از جام بلند شدمو سمت سرویس بهداشتی رفتم.
درو باز کردمو خواستم وارد بشم که با صدای جیغ رضا،چندتا سکته پشت سرهم زدم .
چشمامو بستمو عقب گرد کردم ،بیخیال بستن درب شدمو سریع به اشپزخونه رفتم...
همه بچها دور میز نشسته بودنو در حال صبحانه خوردن بودن ،سلامی گفتم ،خواستم بشینم سر میز که حسین اجازه نداد....
حسین_نشینیا...اول صورتتو بشور بعد بیا.
_رضای به درد نخور دستشوییه،راستی این مگه دستشویی مجزاتو اتاقش نداره؟
میلاد داشت لقمه رو تو دهنش میزاشت ،بیخیالش شدو رو میز پرتش کرد...،
میلاد_اگه گذاشتید یه لقمه بخوریم اَخ.
امیر_اخه سرمیز صبحونه وقت اینجور حرفاست؟
لبامو براش کج کردمو ایــــــشی گفتم.

حسین"

داشتم دکمه های پیراهنمو میبستم که گوشیم روی میز لرزید....
گوشی رو برداشتم،شماره ناشناس بود.

romangram.com | @romangram_com