#پسرای_بازیگوش_پارت_154

باچندش جلو چشممو پاک کردم که دیدم سه احمق دارن دست میزننو سرود تولدت مبارکو میخونن.
شاخام داشت روی سرم سبز میشد،من که تولدم توی ایام عیده!؟
یه کیک گنده تو دست میلاد بود ،اروم اروم داشت میومد سمتم ،از چشمای شیطونش قصدشو فهمیدم،منم خیلی ریلکس با یه لبخند ژکوند،نزدیکش شدمو قبل از اون پیش دستی کردمو ،زدم زیر ظرف کیک....
خانوم احمدی حــــــین بلندی گفتو دستشو جلو دهنش گرفت...
کیک اروم اروم از رو صورت میلاد میریخت،امیر علیو، حسین که از خنده داشتن میمردن...
منم هی میلادو نشونه میگرفتمو مسخره کنان میخندیدم ،انگشتشو روی صورت کیکیش کشیدو تو دهانش گذاشت...
_اوووم عجب طعمی دارها!
میون خنده گفتم:
_امشب که تولدم نبوده،چرا کیک گرفته بودید؟
حسین_قصدمون مالیدن کیک تو صورتت بود،خودمون خبر داشتیم تولدت نیست .
سمت سرویس بهداشتی رفتمو گفتم:
_اسگولیتا!؟


امیر علی "

بعد از کلی مسخره بازیای رضا بالاخره راضی شدن بریم خونه ،وارد اسانسور شدیم دریا تو بغل خانوم احمدی بود،رضا بادریا بازی میکرد.
خانوم احمدیم مدام رنگ عوض میکرد.
حرکاتش برام جای سوال داشت.

romangram.com | @romangram_com