#پسرای_بازیگوش_پارت_134
از پشت روی کمر افتاد ،حالا نوبت من بود،شلوارم تارو زانوم اومده بود کلا از پام دراوردمو روی پسره نشستم ،مشتامو روی صورتش فرود میوردم،آخـــش درنمیومد ،اما انگار هیچ دردی رو حس نمیکرد...
درب اتاق به ضرب باز شدو پدربزرگ مهربون با چهره ای خشمگین وارد اتاق شد،اول منو از روی پسره انداخت کنارو ،باصدایی که خیلی تلاش میکرد بالا نره سرمون فریاد زد
_اینجا چه خبر ،امیر علی شلوارت کو؟
تاخواستم حرف بزنم اون پسر هرکوله پیش دستی کردو گفت:
_اقای مشتاقی من اومدم تو اتاق تاداروهای مرجان خانومو بدم که دیدم این اقا...
انگشت اشارشو سمتم گرفت
_این اقا شلوارشو داشت درمیوردو...
میون حرفش پریدم
قدمی جلو گذاشتمو دستمو به نشونه ی نه گفتن تکون میدادم
_نه....نه ...نه به خدا اینجوری نیست،شربت روی شلوارم ریخته بود خواستم تمیزش کنم
برای اثبات حرفم،شلوارمو جلو روش گرفتم .
هردو با دقت نگاهی به شلوار توی دستم انداختن...
مشتاقی رو کرد به اون پسره گفت:
_فرهاد این چکاری بوده کردی؟
پسره شرمنده سرزیر انداختو نگاه کوتاهی به دختر موطلایی کرد...
فرهاد_اخه آقا شماهم جای من بودید حتما همین کارو میکردید بادیدن اون صحنه...
مشتاقی دستمو گرفتو خم شد تا دستمو ببوسه که پیش دستی کردمو خودمو عقب کشیدم از خجالت نفس نفس میزدم
_این چه کاریه؟منو شرمنده نکنید.
_من شرمنده ام پسر، که تو ی خونه ام مهمون بودی اما...
romangram.com | @romangram_com