#پسرای_بازیگوش_پارت_131
پشت بند این حرفه امیر قهقهمون روبه آسمون رفت
میلاد خجالت زده راه اتاقشو در پیش گرفت...
حسین_میلاد اول برو دستشویی بعد بخواب،ممکنه بااین وضع خراب شکمت تختتم بشکنه ...
میلاد سرشو زیر انداخته بودو به اتاقش رفت
حسین_بیخیال بچها خیلی خجالت کشید.
رضا_حقشه،وقتی صداجوجه درمیاره همین میشه دیگه...
******
حسین"
امیرعلی_حسین ادرسو بده ببینم...
برگه کاغذی که دستم بودو بهش دادم،بادقت زیادی نگاهش کرد
_خب الان که دقیقا تو همین خیابونیم!پس این درب مشکی که میگه کوشش؟
از ماشین پیاده شدمو نگاهی به اطراف انداختم...
دستی دور لبم کشیدمو چشمامو بادقت بیشتری چرخوندم ،چند قدمیمون یه خونه بود که درب خونش مشخص نبود ،باشمشاد های حلالی که جلودرب درهم پیچیده بودنو تونلی کوتاه درست کرده بودن منظره ی جالی خلق شده بود،چند قدم باقی مونده رو پرکردمو نگاهی درتونل شمشادی انداختم ،بادیدن درب مشکی رنگ،امیر علی رو صدا زدم ،سرشو از پنجره ماشین بیرون اورد.
_ها؟!
_ها و مــــرض ،بیا پایین همین خونه اس...
خونه ی روبه رومو نشونه گرفتم...
romangram.com | @romangram_com