#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_86
دست داماد مي لرزيد ... دوتايشون حسابى قرمز كرده بودن ... با ديدن اونا تبسم كوچكى كردم ... شايد با اين تبسم ميخواستم بگم
كاش امروز منم بله واقعى مى گفتم ....
تا دوتا خانواده به همراه عروس و داماد خارج بشن .
ساعت 9 و نيم شد .
مامان به طرفم امد _ شناسنامه رو بده من ..
شناسنامه رو دادم دست مامان ...
نگاهى به ترانه و مهديس انداختم
ترانه كه مشغول صحبت با آرتان و خانوا ده اش بود
اما مهديس
اونم مثل من مسترب نشسته بود رويكى از صندلى ها مشغول جويدن ناخونش بود
مامان به طرفم امد _ كجايى تو دختر پاشو برو پيش خانواده ى پندار اينا بشين
_ نه مامان حوصله ندارم
_مامان_توچته ؟!
_هيچيم نيست .. فقط يكم استرس دارم.
...
romangram.com | @romangram_com