#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_61
_نه !
با حرص گفتم : خاستگار ؟!
مامان با تعجب گفت : وااااااااا ... مهديس خجالت بكش اين حرفا چيه دختر ؟ .... ( سپس با پوزخند اضافه كرد ...
مامان _ اَى دختره شيطون ...
_ متعجب چشمامو ريز كردم و ابرو هامو بالا انداختم _ واسه چى ؟؟؟؟؟
مامان _ چون درست حدس زدى قراره واسه ات خاستگار بياد !.... يه خانومى زنگ زد گفت مادر يكى از همكلاسي ياته ، قرار گذاشتيم كه فردا شب بيان خاستگارى خانوم خانوما ....
با شنيدن اين حرف مامان احساس كردم خونم داره منجمت ميشه ... يعنى ممكن بود ... چقدر زود ترانه بهشون خبر داد ... اوناهم از خدا خواسته سريع قبول كردن ... وايى ، جدى .. جدى سپهر قراره بياد خاستگارى من !!!!! .... اصن باورم نميشه ....
با صداى مامان از فكر و خيال در امدم ..
مامان _ مهديس .. مهديس .. چى شد دختر ؟؟؟
يه آن به خودم امدم و سريع خودمو جمع و جور كردم ...
_ هيچى ...
مامان لبخند تمسخر آميزى زد _ آره ارواح عمه ات ، تا اسم خاستگارو شنيدى شروع كردى به تصميم گرفتن واسه زندگيت ... آره ديگه شما دختراى امروزى همين شكلى هستيد ... سريع تا اسم خاستگار ميشنويد شروع ميكنيد به فكر كردن كه مدل لباس عروسيتون چى باشه ، ماشينتون چى باشه ، ماه عسل كجا بريد ، قيافه شوهرت چه شكلى باشه ....
با عجله حرف مامانو قطع كردم و با خنده گفتم :
_ نه من اين شكلي نيستم ... يه قدم جلوترم ، من اسم بچه ام انتخاب مى كنم !!!!
مامان _ اِى دختره ى چشم سفيد ، خجالتم نميكشى به مامانت اين حرفا رو ميزنى ؟؟؟؟ ....
romangram.com | @romangram_com