#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_167


ترانه با لحن بداخلاقى گفت :

_ترانه_ بچه ها بيخيال ، اين كارتون اونارو خيلى عصبى ميكنه ها .. تو روخدا نصف شبى اواركوچه خيابونا نشيم

_ مهديس _ اووو ... نترس بابا يكم شجاع باش ، از اين صحرا ياد بگير كه 10 تا پندارو ميزاره تو جيبش !

بدون اينكه جوابشونو بدم مشغول چيدن ميزشام شدم و غذاهاى خودمونم ريختم تو بشقاب ... ترانه جرأت نكرد كه اين بلارو سر آرتان بى ياره واسه همين تو غذاى آرتان مونبود ! ... يكم كشيد تا كار ميزشام تموم شد .. پسراهم از اين موقعيت استفاده كردنو مشغول تماشاى تلوزيون شدن .. داشتن يه فيلم فرانسوى نگاه مى كردن كه زبان اصلى بود .. لامصب مثل اينكه زبان هر سه تايى شون خيلى قوى بود

سريع كنترل دى وى دى رو از روى عسلى جلوشون برداشتمو فيلمو زدم اِستُب ... صداى اعتراض هر سه تايشون بلندشد ..

_پندار_ كرم دارى ؟!... داريم فيلم نگاه ميكنيم

بى توجه بهش خيلى سرد گفتم :

_ شام آماده است

_سپهر _ همچين ميگه شام اماده است كه انگار خودشون درست كردن ، خوبه از بيرون غذا گرفتيم

وهرسه باهم زدن زيرخنده ... زيرلب زمزمه كردم ؛ بله ، پس چى . خودمون براتون درست كرديم، اونم چى درست كرديم براتون و ريزريزخنديدم

_پندار_ شما شماتونو بخوريد ماهم وقتى فيلمون تموم شد ميايم ميخوريم

نه.. نميتونستم اون صحنه ى بياد موندنى رو از دست بدم .. بايد به هرقيمتى شده بكشونمشون سر سفره حتى اگه لازم شد غرورمو ميشكنمو باهاش بامهربونى صحبت مى كنم ... آره ، فكركنم اين تنها راه بود

صدامو نازك كردم و گفتم :

_لطفا پندار ، بيايد شامو دورهم ديگه بخوريم ؛ فيلمتونو زدم استب وقتى شامو خورديم ميايم همه باهمديگه ميبينيم.

وايى اون لحظه خيلى قيافه ى پندار

romangram.com | @romangram_com