#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_164


_ سپهر_ خب ديگه مهديس بيابريم اتاقمونو نشونت بدم !

چى .. نكنه مهديس ميخواد پيش اين غول بيابوى بخوابه ! معلومه كه نه ، الآن مهديس قبول نميكنه و سپهر زايه ميشه در همين فكر بودم كه صداى باشه ى مهديس بلندشد ... اما.. اما .. اين درست نيست ، اگه قرار باشه اينطورى باشه كه .. پس منم بايد پيش پندار بخوابم ...خدااااااااااااااااااا..تف تو اين شانس ! .. ولى نه امكان نداره من قبول كنم برم پيش پندار بخوابم .. تعجب مى كنم كه مهديس هم به اين آسونى با موضوع كنار امده .. ولى خب بهتره كه الآن سر بحثو باز نكنم و شب موقعه خواب حالشو بگيرم ...

تو همين فكربودم كه صداى پندار كنارم رفت رو مخم

_پندار_خب خانوم خانوما بجاى اينكه به درو ديوار نگاه كنى وسايلمونو ببر تو اتاقمون

و دنبال اين حرفش نيشخند مسخره اى هم زد ... حسابى خونم به جوش امده بود .. اما سعى كردم كه خودمو كنترل كنم و بى توجه بهش به سمت چمدونامون رفتم و .. كشون كشون از پله ها بردمشون بالا

_ اى تو بميرى پندار من راحت شم

وايى نگو دلت مياد !؟ .. درسته يكم بى شخصيت و لجبازه و مغروره اما دليل نميشه كه بخوام اينجورى نفرينش كنم .. بيخيالش بهتره خودمو الكى واسه چيزاى كوچيك عصبانى نكنم

وقتى برگشتم پايين نگاهمو روى صورت تك تك بچه ها چرخوندم كه هركدوم خسته و بى جون روى يكى از كاناپه ها ولو شده بودن

_پندار_ خب شام چى بخوريم ؟!

ترانه خسته و بى جون گفت : وايى توروخدا ماكه حوصله ى آشپزى رو نداريم ، از بيرون غذا سفارش بديد !

_آرتان _ باشه عزيزم .. الآن ميرم از عمو دنييل شماره ى يه رستوران خوبو مى گيرم و براتون غذا سفارش ميدم

اووووق .. حالم بهم خورد نكبت زن زليل .. مرد كه نبايد انقدر بى عرضه و خاله زنك باشه .. مرد بايد دستور بده ؛ چه ترانه هم ذوق مرگ شده!

آرتان از روى كاناپه بلند شد و نفسشو با صدا بيرون داد و به سمت خونه عمودنييل به راه افتاد ..

منم از موقعيت استفاده كردمو پريدم روى كاناپه ى مهديس و كنارش نشستم .. مهديس با چشماى از تعجب گشاد شده بهم نگاهى انداختو سرشو به نشانه ى تاسف تكون داد .. بيشعور !

سريع درگوشش زمزمه كردم

romangram.com | @romangram_com