#پسران_مغرور_دختران_شیطون_پارت_147
_ بى زحمت همين خيابونو مستقيم بريد
احمدى _ چشم
سرمو گذاشتم لب شيشه ى ماشينو به آسمون خيره شدم ... چقدر زيبا بود ... به قدرى كه هرچى نگاهش مى كردم ازش سير نمي شدم ... واقعا جالبه خودش يه دنياست ... تو بين راه كوچك ترين حرفى بين منو احمدى ردوبدل نشد ... تا اينكه بالاخره رسيديم درخونه مون ..
از ماشين پياده شدم و سرمو از شيشه ي راننده بردم تو
_ ممنونم
احمدى _ خواهش مى كنم خانوم اين چه حرفيه وظيفه ام بود .. خدانگهدار
_ خداحافظ .
از ماشينش دورشدمو به طرف خونه راه افتادم ... وايى صد درصد پندار الآن تو كلانتريه !
حتما كلى تا حالا بهم فحش داده !
دستمو به طرف جيب كيفم بردمو كليدمو از توش بيرون اوردم و انداختمش تو در خونه ... در باصداى تيكى باز شد ... همه جا تاريك بود مثل اينكه مامان اينا خوابيدن ... آروم آروم پله ها رو دوتايكى بالا رفتم تا اينكه بالاخره به اتاقم رسيدم ... در اتاقو اروم پشت سرم بستم و خودمم بايه حركت روى تختم ولو شدم ..
اصلا حوصله ى لباس عوض كردنو نداشتم واسه همين چشمامو بستم و آروم به خواب رفتم ..
***
چند روز بعد ...
***
"ترانه"
romangram.com | @romangram_com