#پایان_تلخ_پارت_62
_شیطون دنبال چی میگردی ؟؟
بلند خندید ... دست بردم سمت پهلو و شکمش و شروع به قلقک دادنش کردم ... انقد قلقلکش دادم که از خنده از چشمای خوشرنگش اشک میومد ... بین خنده هاش همونجور که سعی داشت دستامو از پهلو وشکمش دور کنه بریده بریده گفت :
_امیر ... بَـ ... بسه ... تو رو ... خدا !!!
از خنده هاش منم خندم گرفته بود ... سعی داشت از بین دستام بیرون بره... بالاخره دست از قلقلکش دادنش برداشتم ... هر دو هنوز داشتیم می خندیدیم ... کم کم خنده هامون قطع شد ... هر دو خیره به چشمای هم موندیم ... با لبخند ، چشماش تموم چیزی بود که داشتم ... تموم اجزای صورتش منو به زانو در می اوردن ... خیره به صورتش موندم که هنوز لبخند به لب داشت... لبخند اومد رو لبام ... آروم گفت :
_امیر ؟؟
با هر امیر گفتنش دلم می ریخت ... با لبخند گفتم :
_جونم ؟؟
_این لحظه رو با هیچی عوض نمی کنم ...
دلم می خواست بهش بگم بهت قول میدم این لحظه هامون بیشتر و بیشتر بشن ... اما نتونستم ... می ترسیدم از اینکه بدقول بشم ... صورتم گرفته شد ... فهمید ... اونقدر بهم نزدیک بود که تموم حالاتمو می شناخت ...
لبخندش جمع شد و آروم و با بغض گفت :
_پس ما کی بهم می رسیم ؟!
لبخند گرفته ای زدم و گفتم :
romangram.com | @romangram_com