#پایان_تلخ_پارت_60


با لبخند نگاش کردم و گفتم :

_جونم ؟؟

_کجا سیر می کنی پسر ؟؟؟

نگاهی به اطرافم انداختم ... یه درخت بید مجنون بزرگ یه قسمتی از زمین رو سایه انداخته بود ... اشاره ای بهش کردم و گفتم :

_گذشته ... بریم بشینیم ...

جلوتر از من راه افتاد و نشست روی چمن ... با تعجب نگاش کردم و گفتم :

_دختر لباست رنگ میگیره ... بیا بشین رو نیمکت

خندید و گفت :

_فداسرت ... اینجا بهتره ... بیا بشین

رفتم سمتش و کنارش نشستم ... سرشو گذاشت رو شونم...

" ببخش که می لرزه دلم ... وقتی سرت رو شونمه "

سرمو روی سرش گذاشتم ... آروم گفت :


romangram.com | @romangram_com