#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_99
ناگهان از جا بلند شدم و به اتاق کارم رفتم.
هنوز هم فیلمنامه اون فیلم داستانی رو که از روی زندگی شهید نیکوسرشت بازی کردم و اجرای نقشش برام مثل بیدار شدن از خواب 40 ساله ناصر خسرو بود٬ در کشوی میزم نگه داشته بودم.
سناریو را بر داشتم و ورق زدم و زیر لب گفتم:
- یعنی مریم همسر شهید محمد علی نیکو سرشته ولی تا جایی که من یادم میاد، اون شهید به دلیل بیماریش راضی به ازدواج نشد.
با نگاه کردن به صفحات فیلمنامه حدسم به یقین تبدیل شد. شهید محمد علی نیکو سرشت ازدواج نکرده بود. پس آیلین؟ مریم؟ پدر شهید نیکوسرشت؟ فامیلی آیلین؟ چه ربطی میتونه بهم داشته باشه؟
فیلمنامه رو در کشوی میزم گذاشتم و به سالن پذیرایی رفتم.
شیرینی ها رو توی ظرف چیدم و روی میز گذاشتم. آیلین غرق در فیلم بود و من غرق در افکارم.
- آقای شاهکار! من میتونم یه دونه شیرینی بردارم؟
- بله عزیزم. هر چند تا دوست داری بردار
صدای ضربه ها و زنگ در آپارتمان بلند شد. پشت سر هم... یکی بعد از دیگری.
یکی با دست و پا به جون در واحد افتاده بود.
با عجله در رو باز کردم.
مریم مضطرب٬ نگران و پریشون پشت در ایستاده بود.
romangram.com | @romangram_com