#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_92


چقدر آیلین با شیرین زبونیهاش من و مریمو در رستوران خندوند.

این دختر و مادرش به زندگیم رنگ و بوی جدیدی بخشیده بودن.

بعد از اینکه به منزل برگشتیم٬ هر سه تا سوار آسانسور شدیم.

روز بعد باید به شهرستان میرفتم.

اون سال اولین عیدی بود که هیچ پیشنهادی رو از کارگردانها قبول نکردم.

با فراغت بال به سمت خونواده ام رفتم و به مدت دو هفته به استراحت کدر کنار اونها استراحت کردم.

تمام تعطیلات عید کنار برادرها و خونواده ی اونها بودم.

فکر کنم تو دو هفته ای که شهرستان بودم سه کیلو اضافه وزن داشتم.

بعد از مدتها دیدن برادرها و برادر زاده ها و فرزندانشون برام جالب و پر از هیجان بود. تمام سعیشونو کردند تا به من خوش بگذره.

بعد از دو هفته دور بودن از خونه به تهران بازگشتم.

به محض وارد شدن به تهران به شهرک سینمایی رفتم تا دوستهامو ببینم و چند ساعتی با اونها باشم.

سر شب به آپارتمان برگشتم.

از آسانسور که بیرون اومدم، صدای زیبای یک زن در راهرو به گوش میرسید.

romangram.com | @romangram_com