#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_86
- ممنونم. خودم حسابش میکنم.
دیگه حرفی نزدم.
شاید تقاضام بی مورد بود.
دست آیلینو گرفت و باهم به طبقه بالا رفتیم.
مریم زن کم صحبتی بود و هیچ تلاشی واسه صمیمی شدن با من نمیکرد.
مریم چند کفش واسه آیلین به فروشنده نشون داد.
آیلین بعد از پوشیدن اونها، کفش صورتی رو انتخاب کرد.
فکر کنم عاشق رنگ صورتی بود چون بیشتر لباسها و کفشهاش صورتی بودند.
آیلین یک کیف کوچولو که عکس گل داشت به فروشنده نشون داد و گفت:
-اونم میخوام.
قبل از اینکه مریم کیف پولشو از کیف دستیش در بیاره، کیف پولمو در آوردم:
- خواهش میکنم اجازه بدید اینو من حساب کنم. به حساب عیدیش بذارید.
حرفی نزد و کیف پولوشو تو کیف دستیش گذاشت.
romangram.com | @romangram_com