#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_81






- مامان آقای شاهکار هم داره میره خیابون. میشه همه با هم بریم؟

- نه عزیزم. ایشون کار دارن. ما نباید مزاحمشون بشیم.

- من کاری ندارم. اگه مزاحم شما نیستم خوشحال میشم با شما باشم.

نگهبان برج در حال گوش کردن به صحبتهای ما بود. مریم روشو به سمت نگهبان کرد و اخمی بین ابروهاش انداخت ولی نگهبان از رو نرفت و بدون پلک زدن گوشهاشو رو ما تیزتر کرد.

کاملا مشخص بود که مریم در رودربایستی قرار گرفته .

تو جامعه ی ما معمولا خانمهای جوان بیوه، محدودیتهای رفتاری بیشتری دارن.

مریم هم جزو زنانی بود که رفتارها و برخوردهاش نشون میداد که دوست نداره حرف و حدیثی پشت سرش باشه.

متوجه شدم که در دوراهی بدی گیر کرده .

گفتم:

- من مزاحمتون نمیشم. بفرمایید به کارتون برسید

آیلین بلند شد و به طرفم اومد و کاپشنمو کشید و گفت: - تو رو خدا! شما هم بیاید. نسترن گفته اگه با یک هنرپیشه بری بیرون، تو هم مشهور می شی و همه بهت احترام میذارن!

romangram.com | @romangram_com