#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_63
- شما خیلی به بنده لطف داشتید
- خواهش میکنم
خانم نیکوسرشت رو به آیلین میکند:
- آیلین جان! بریم مادر...
دستشو تو دست مامانش میذاره:
- بریم مامانی.
خانم نیکوسرشت:
خداحافظ آقای شاهکار
- خداحافظ خانم.
اونروز هم گذشت با تمام اعصاب خوردیها و بحثها با کارگردان و تهیه کننده و بازیگرا.
صبح روز بعد که از خواب بیدار شدم، خیلی کلافه بودم. زودتر از معمول از خواب بیدار شدم. زندگیم مثل یک پیست رالی شده بود و من هم مثل ماشین مسابقه که فقط در حال گازدادن در مسیر زندگیم بودم.
به گداهای کنارخیابون که تو کارتون می خوابن هم غبطه میخوردم. حداقل یک خواب راحت داشتن ولی من چی؟
چند ساعتی رو هم که میخوابیدم همش تو نقشهام بودم.
romangram.com | @romangram_com