#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_55


مثل قحطی زده ها قاشقو بر داشتم و بدون مکثی شروع به خوردن کردم. از آخرین باری که غذای کدبانو پز خورده بودم سه هفته ای میگذشت.

البته اگه اونو میشد گفت غذا. چند قاشق لوبیا پلو از ظرف سایرا در لوکیشن فیلمبرداری!

باید فکری به حال شکمم میکردم. مُردم از بس غذای رستوران خوردم.

اونشب به دلیل خستگی، خیلی زود خوابیدم و روز بعد هم به سر صحنه ی فیلمبرداری نرفتم و تو خونه استراحت کردم. عصر همان روز به سایرا زنگ زدم و از اون خواستم که به خونه م بیاد و واسم کمی غذا درست کنه که تو فریزر بذارم.

غذای یخ زده ی خونه پز می ارزید به غذاهای تازه ی رستوران.

سایرا هم با غر غر و کلی منت واسم سه مدل خورش درست کرد وتو فریزر گذاشت.

حرف حساب میزد.

با شکایت میگفت:

- امین ! کسی که دنبال آزادی مجرد بازیه، پی همه چی رو به جونش میخره. تو اگه غذای خونگی میخوای باید دست از الواتی هات برداری و بری زن بگیری. منم اگه میخواستم که پای گاز باشمو خودم درگیر کار خونه کنم که طلاق نمیگرفتم.

به نظافتچیت بگو هفته ای یه روزکه میاد واست چند مدل خورش هم درست کنه. انشالله که کار با پلو پزو بلدی؟

اینقدر غر زد که دست آخر گفتم:

- تو تا یه لقمه نون به اون شوهر مادر مرده ت میدادی که جونشو بالا میاوردی!!

- پس فکر کردی سر چی ازش جدا شدم. اون یه زن کدبانو میخواست که منم اهلش نبودم.

romangram.com | @romangram_com