#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_50
خانم نیکو سرشت:
- آیلین جون به آدم برفی بچسب... شما هم همینطورآقای شاهکار.
هردو به آدم برفی نزدیکتر شدیم
- باز هم نزدیکتر... یه کم بیشتر...
- اجازه بدید خانم نیکوسرشت!
به سمت آیلین رفتم و اونو بغل کردم و کنار آدم برفی ایستادم و گفتم:
- فکر کنم اینطوری مشکل حل بشه!
- عالی شد. 1... 2. ..
آیلین در حالیکه بغلم بود صورتش را به صورتم نزدیک کرد:
- آقای شاهکار بگید هلو... نگاه اینجوری!
به صورت نازش نگاه کردم.
لپهاش از سرما زرشکی شده بود و لبهاش هم کبود.
یکی از دندونهای جلوش افتاده بود.
romangram.com | @romangram_com