#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_38
در این مدت تهران نبودم و درگیر یه فیلم سینمایی بودم که چند تا از لوکیشنهاش تو ترکیه بود.
گاهی اوقات صدای برنامه ی کودک و بعد تذکرهای خانم نیکوسرشت به آیلینو میشنیدم که میگفت:
دختر گلم! ناز مامان! فکر نمیکنی صدای بلند تلویزیون، هم واسه سلامتی گوشات بده و هم واسه آسایش همسایه ها.
همین چند جمله کافی بود که سکوت محض طبقه ما رو فرا بگیره و من دو مرتبه در پیله ی تنهاییم اسیر بشم.
چقدر دوست داشتم که آخرو عاقبت از این پیله تنهایی، پروانه ای آزاد باشه. بدون ترس از تور هر شکارچی پروانه ای.
در حال دیدن یکی از فیلمهای آمریکایی برنده جایزه اسکار سال 2011 بودم.
یادم رفت بگم که یکی از تفریحات سالمم دیدن فیلمهای معروف کشورهای مختلفه. معمولا هفته ای چند فیلم می بینم و این اواخر هم بیشتر.
صدای زنگ موبایلم بلند شد.
ساعت از 12 نیمه شب هم گذشته بود.
با خودم گفتم کی میتونه باشه؟؟
همکارها و کارگردانهای سینما میدونن که تو این ساعت، اجازه زنگ زدن به منو ندارن.
شماره ناشناس بود.
- الو
romangram.com | @romangram_com