#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_37


بوی خوشبو کننده لوندر به مشامم رسید. وارد سالن پذیرایی شدم. همه جا تمیز و مرتب و کف سالن برق انداخته شده بود.

چشمم به تابلوی بزرگ نقاشی روی دیوار مقابلم افتاد.

عکس نقاشی خودم بود که سوار اسب در کنار دریا بودم. حرکت پاهای اسب به صورت زیبایی از پر رنگ تا کمرنگ و محو به تصویر کشیده شده بود. .

هنر یکی از دوستام بود.

برخلاف بعضی از هنر پیشه ها که درو دیوار خونه شون از عکسها و پوسترهاشون با ژستهای مختلف پره، من هیچ اشتیاقی به نصب کردن عکسم روی در و دیوار ندارم.

به اتاق خوابم وارد شدم. همه لباسها در جای خودشون بودن و روتختی هم روی تخت کشیده شده بود.

میز توالت هم مرتب بود.

جا پای کفشی دخترونه روی قالیچه زرشکی و پشمالوی اتاقم دیده میشد.

از دیدن جای پا لبخندی زدم. فهمیدم که آیلین به این اتاق اومده بود.

در دو اتاق دیگه از شب قبل قفل بود.

یکی اتاق کارم بود که همیشه شلوغ و درهم که این شلوغی حین کار احساس خوبی بهم میداد و اون یکی دیگه اتاق مهمون بود.مرتب بودنشو مدیون مهمونهایی بودم که گاهی اوقات پیشم می موندن.

خودمو رو تخت ولو کردم. یک پامو روی پای دیگه م انداختم. سیگاری آتیش زدم و زل زدم به تابلوی دخترک نیمه عریانی که رو دیوار روبروی تخت نصب شده بود.

چند هفته از اولین دیدار من با خانم نیکوسرشت گذشت.

romangram.com | @romangram_com