#پرواز_را_به_خاطر_بسپار_پارت_24


- ببخشید

و به داخل منزل رفت.

- من ناراحت نشدم.

- اون باید یاد بگیره که با بزرگترش درست صحبت کنه! بگذریم! امرتونو بفرمایید؟

- داشتم میگفتم... من تازه به این آپارتمان اومدم و دیشب هم تا دیر وقت مهمون داشتم. خونه خیلی بهم ریزه. از صبح دنبال یک کارگر مطمئن میگردم که کلیدها رو بهش بدم تا بیاد خونه رو تمیز کنه. دوست ندارم خونه باشم و اون بفهمه که خونه مال منه. نمیدونم حرفمو متوجه میشید یا نه؟

- چه کاری از دست من بر میاد؟

- میخواستم ببینم، شما نظافتچی مطمئنی سراغ ندارید که بتونه امروز بیاد خونمو تمیز کنه؟

- من فقط یه نفرو میشناسم که اونهم کارگر خودمه، نسا خانم، امروز خونه ما اومده تا در پختن آش سالگرد شوهرم، کمکم کنه.

- میتونه خونه منو هم امروز تمیز کنه؟

- نمیدونم قبول کنه یا نه. باید ازش بپرسم. امروز از صبح خیلی کار کرده. خسته شده.

- هرچقدر پول بخواد بهش میدم.

- همه چیز که با پول حل نمیشه آقای شاهکار!

از اینکه احساس کرد پولمو به رخش کشیدم خجالت زده شدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com